به جبران گذشته

ساخت وبلاگ
مشاهده افکاردر طول روز چندباری باید بروی با احترام روی مبلی، گوشه ای جایی خلوت بنشینی و کمی دورتر،خودت را تماشا کنی.اینکه در چه هواییست. دارد توی چه افکاری پرت می شود. ذهنش که به اسیری دشمن درونش رفته در حال پمپاز کدام نگرانی ها، ترسها، غم ها، قضاوت هاست...ریز و کامل نگاه کنی.بعد از روی مبل به آرامی بلند شوی و به زندگی اکنونت برگردی...سناریوهای زیادی، فیلمهای پر سکانس فراوانی در طول شبانه روز توسط ذهن کژکار ما ساخته می شوند.باید تیترش را ببینیم. بعد هم بزنیم کانال بعدی. نهایتا هم خاموشش کنیم. برویم سراغ لحظات حال و اکنون.برویم با خود واقعی مان...بی خودی بودن یا با بیرون بودن مرده بودن است.بساط وهم و اعتبار را جمع کنی و به خودت برگردی.. به انسان از روح خدا دمیده شده در او. به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:08

اول که خوراک بعد هم که خوراک سالم..خودم را می گویم.این بار ولی خود واقعی ام را. اصل وجودم را. بعد ملکوتی درونم را می گویم..استادم می گفت روزی چند دقیقه به تنفست متوجه شو.. برای اینکه از افکارت و خود دروغین و اعتباری سی و هشت ساله ات فاصله بگیری و چند ثانیه ای به خودت برگردی.یا به دستانت 5 دقیقه توجه کن.. گاهی به قدم هایت..به قدر چند ثانیه ای در ساعات روز خود واقعی ات را تغذیه کن.. فعلا برای تو کافیست... بزرگ می شوی همینطوری کم کم... راه می افتی... دور دست نیست. به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:08

همه را میریزم وسط.. می گذارم انقدر بیایند.. انقدر خالی شوند.. هر چه آشغال هم تویش هست بیاید بیرون.

ذهنم را می گویم... از سر و کولش فکر بالا می رود.. شلوغ شده.. خالص و ناخالصش قاطی شده.. همه چیز درهم بر هم شده..

می نشینم کنار.. می گذارم ذهنم اعتماد کند به من...

شده است مثل یک طفل سرگردان.. خودش نمی داند چه می خواهد... طفلکی خسته شده.. باید بخوابد..کمکم می کنی ذهنم برود به یک خواب زمستانی؟

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07

خب اما خانه تکانی

از کجا شروع کنیم؟

از ذهن؟

از قلب؟

از زبان؟

از چشم؟

کدامشان اول باشد؟ کدامشان بیشتر گرد و غبار دارند.. لکه شده اند؟

اول و آخر که همه شان باید تطهیر شوند.. نو شوند...

ولی اگر بخواهم اولویت بندی و اهم مهم کنم می گویم

اول ذهن

دوم ذهن

سوم ذهن

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07

می گویم ستاره، که ذهنم اذیت نشود..بلاخره این افکار قدر خودشان، نوری دارند.. شاید بنظر تاریک باشند ولی نزدیک تر بیایم شاید بدرخشند.. شاید قرار هست از یکی یکی شان برسم به یک کهکشان راه...ان شاءاللهیک چیزی که مرا اذیت می کند و نوعی اختلال محسوب می شود حجم افکار و تیترهای سرگردانی است که موتور ذهنم را بدجور به کار می کشد. اینجور وقت ها تا نیایم اینجا و نتکانمشان، کاری از پیش نمی رود.آدمهارویدادهاکارهای موردیالزام هاعلایق و خواستنی هانگرانی ها و ترسهادرون هر کدام موارد عدیده ایست که تا نیایم صدای تک تکشان را بشنوم آرام و قرار نمی گیرند و انقدر کولی بازی در می آورند که می زند به جسمم..زیاد بلاتکلیف مانده اند و عقده ای شده اند.. باید هر بار بگویم بله فلان ترس من، من تو را می بینم. بله فلان رویداد، من تو را دیدم. بله فلان علاقه، دلم با توست.. یا ..الان هم آمدم یک جوابی به هر کدام بدهم.. که شنیده شده باشند.. دیده شده باشند.. فهمیده شده باشند.رساله ی قشنگ من که بقول استاد راهنما باید از استخوان هایت هم مقاله بیرون بکشم شرمنده ام که در انبوه کارهای سیستمی و روتین، همینطور وعده سرخرمن می گیری، مرا ببخش که نزدیک 8، 9 سالی می شود گوشه ی ذهنم دعوت شده ای و من میزبان خوبی نیوده ام.. دغدغه های ارزشمند پشت رساله مرا ببخشید که اینطور راحت دست به دست می چرخید توی سلولهای مغزم و آخرش هم به تاخیر و تسویف افتاده اید.. شرمنده ی همه ی احتیاجی هستم که به قول استادم جامعه دانشگاهی به این موضوع در حال حاضر دارد و افتاده است توی وسواس و ناشی بازی قلم و قدم و اوقات من... امیدوارم جوری به تقلا بیفتید که هرچه مانع امتثال شما در عالم خارج است از سر راه برداشته شود. من به زنده بودن همه چیز اعتقاد دارم.. خودتا به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07

سلام ...سلام...مدت زیادی نمی توانستی باشی بخاطر نوع بودن مننمی دانم چه بر تو گذشتنمی دانم روحت در چه عذابی بودیا چه تحیریشاید اصلا قطع امید کرده باشی ولی من تو را اینگونه نشناختمولی مدتی گذشته و جرات کرده ام دوباره بیایمتو که بنده بودیاین یعنی من هنوز باور درست حسابی به خالق ندارم که این همه مدت که او بود من هم آن مدلی بودمخلاصه که..من دوباره با تو تماس گرفته ام..می دانم در دنیای دیگری... ولی از این مطمئن ترم که همین جا بیشتر هستیبهرحال میزان آگاهی و شعوری که تو الان داری را من اصلا ندارمحتی همان موقع ها که زنده بودی فاصله ی شعورمان خیلی زیاد بودخلاصه آمدم خودم سراغتتو می دانی که من همیشه وقتی کارم گیر می کرد.. می پیچید توی هم.. گیج بودم پیام میدادم.الان هم نیاز دارم به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 82 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:21

تو از بیرون، تو از بالا این مدت مرا دیده ای..خیلی چیزها را دیده ای..خیلی چیزها را می بینیدر دسترسم نیستی مثل قبل که سریع بروم سر اصل مطلبگرچه من معتقدم تو بیشتر از همیشه دستت باز است.. نگران نباش.. این را می فهمممی فهمم که بیش از پیش می توانی و هستی ولی...نمی دانم چه بگویم..تو خودت خیلی باهوشیدیگر لازم نیست من توضیح دهممی دانیمی بینیکسی را واسطه بگیر اگر توی زحمت نمیفتی.. اگر اذیت نمی شوی.. اگر مدل آنجا اجازه می دهد..نمیدانم می توانم راحت تر حرف بزنم یا نه...ولی نمیگویمشاید بایسته و شایسته نیست..ریسک نمی کنم که روحت آزرده نشود ..ولی کمک خواستم..اگر جا داشت..اگر فقط اگر زحمت نداشت... به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 21 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:21

اگر خدا اجازه بدهد تنها و تنها من باب اینکه از خوبانیمن باب اینکه نیت و ذات پاک داشتیمن باب اینکه با خودش بودیکمی بیشتر با تو پیش روم..یادت هست چقدر مدل حداقل کاری، خانوادگی، تحصیلی، فردی خیلی نزدیکی داشتیم...تو که شهید شدی تا جاییکه میفهمم...مرا هم از این جا بلند کن...گفته بودی تا آخرش هستی..نمی خواهم اذیتت کنمولیولی کمی با هم جلو برویم.. کمی بیشتر چک کن. بیشتر مراقب باش.. تذکار باش... باشکمی بیشتر با هم برویم کار دستم بیاید..کار دنیاکار خودمکار همه ی آنچه الان تو بهتر از خودم می فهمی و می بینی و می دانی..ممنونم . به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 167 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 19:21

یکی هست (تو) و هیچکس نیست....وسیع، همه جا، همیشه، غیر موسمی، غیر موقت..خدای یکی یک دانه ام، از همین مدل بیزحمت از الان الی الابد.... لطفا.همین توحید این مدلی که عمل بسازد که بعد از الف اش، ب بیاید بعد پ و تا ی برود، طلب می کنم...می دانم روی طلب حساسی، نیازمندم خدا، گدای محتاج مستاصل به توحیدم خدا..توحید در بینش نه.. این هم چرا...ولی در ایدئولوژی، موحدم کن... در تمام منطقه وجودی ام فرمانروا شو، در همه منطقه اجتماعی اطرافم، فرمانروا باش خدا.عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست... (از تو)صف مرا از این اوج و موج درونی و بیرونی جدا کن. جای من پشت سر خودت باشد. صف این ها سر و ته ندارد..می خواهم با نظم و ترتیب توی طرح خودت، خط خودت، راه خودت، انقدری بایستم که .... که.... که..... خودت می دانی.انقدری که بگویی فلانی، عبدم بیا. بیا کنار خودم، عند خودم... هر چه این مدت نگاهت کردم درست ایستاده بودی، بازیگوشی نکردی، حواس پرت نبودی، بیا جانم بیا نزد خودم... ساده نه، با تشریفات بیا.. رنگین بیا... به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:02

تنها خدای منعزیزترین وجود زندگی منمی خواستم جسارت کنم محضر تو کمی اظهار دلتنگی دنیایی ام را برایت بریزم وسط. بریزم توی بغل خودت تا بلکه آرام شوم..نمی دانم چرا از وقتی که گفته اند مدیر گروه باشم و من چندباری طفره رفتم و نشد که نباشم، چقدر نمک روی زخمم پاشیده شده...قشنگ می سوزم...مستعد دلتنگی وحشتناکی شده ام...بنده ات نیست و من توی این ایام عجیب غریب دست تنهایی و نابلدی و .... اشک توی چشمم حلقه می زند تند تند...بنده ات نیست و من دارم از نبودنش درست توی این نیاز عجیب غریب به راهنمایی هایش، به بودنش، به کنارم بودنش.. امتحان سختی پس می دهم...در گوشی به خودت می گویم او را این همه دوست داشتی که نگذاشتی بماند برای ما؟یا من حسابی دلم را قرص کرده بودم به بودنش به ماندش، به حالا حالاها نرفتنش..... که تو بردی پیش خودت؟چقدر دلم برای راهنمایی هایش تنگ است. کار راه انداختنش، همیشه مراحم هستم گفتن هایش، هروقت کار داشتی من هستم گفتن هایش، و خیلی چیزهای دیگر ...دلم خیلی خیلی می بارد خدا....انگار آسمان هم همین الان ... چه باران قشنگی..ممنونم که با من حرف زدی خدا...سلامم را برسان. مراقبش باش، اگر می شود اجازه بده حضورش را حس کنم... نبینمش، ولی باشددلم گرفته خدابدجور یادم می آید دلم می بارد خداتنها چیزی است درعمرم که در لحظه می توانم برایش اشک بریزم...اجازه بده باشد.....نور به قبرت ببارد عزیز خدا..... به جبران گذشته...ادامه مطلب
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 12:02