ستاره هایی که توی ذهنم می چرخند..

ساخت وبلاگ

می گویم ستاره، که ذهنم اذیت نشود..

بلاخره این افکار قدر خودشان، نوری دارند.. شاید بنظر تاریک باشند ولی نزدیک تر بیایم شاید بدرخشند.. شاید قرار هست از یکی یکی شان برسم به یک کهکشان راه...ان شاءالله

یک چیزی که مرا اذیت می کند و نوعی اختلال محسوب می شود حجم افکار و تیترهای سرگردانی است که موتور ذهنم را بدجور به کار می کشد. اینجور وقت ها تا نیایم اینجا و نتکانمشان، کاری از پیش نمی رود.

آدمها

رویدادها

کارهای موردی

الزام ها

علایق و خواستنی ها

نگرانی ها و ترسها

درون هر کدام موارد عدیده ایست که تا نیایم صدای تک تکشان را بشنوم آرام و قرار نمی گیرند و انقدر کولی بازی در می آورند که می زند به جسمم..

زیاد بلاتکلیف مانده اند و عقده ای شده اند.. باید هر بار بگویم بله فلان ترس من، من تو را می بینم. بله فلان رویداد، من تو را دیدم. بله فلان علاقه، دلم با توست.. یا ..

الان هم آمدم یک جوابی به هر کدام بدهم.. که شنیده شده باشند.. دیده شده باشند.. فهمیده شده باشند.

رساله ی قشنگ من که بقول استاد راهنما باید از استخوان هایت هم مقاله بیرون بکشم شرمنده ام که در انبوه کارهای سیستمی و روتین، همینطور وعده سرخرمن می گیری، مرا ببخش که نزدیک 8، 9 سالی می شود گوشه ی ذهنم دعوت شده ای و من میزبان خوبی نیوده ام.. دغدغه های ارزشمند پشت رساله مرا ببخشید که اینطور راحت دست به دست می چرخید توی سلولهای مغزم و آخرش هم به تاخیر و تسویف افتاده اید.. شرمنده ی همه ی احتیاجی هستم که به قول استادم جامعه دانشگاهی به این موضوع در حال حاضر دارد و افتاده است توی وسواس و ناشی بازی قلم و قدم و اوقات من... امیدوارم جوری به تقلا بیفتید که هرچه مانع امتثال شما در عالم خارج است از سر راه برداشته شود. من به زنده بودن همه چیز اعتقاد دارم.. خودتان زنده شوید بیایید روی قلمم..

یک حرف هم دارم با همه ی حاضرین در ذهنم.. از صغار و کبارشان.. شاید اگر تصمیم جدی تری بخواهید بگیرید برای ماندن یا رفتن، الان وقتش باشد.. واقعا من صاحب خانه ی خوبی برای شما نیستم. بلاخره چقدر شما نیاز به رسیدگی، تعمیر، بازسازی، زیبا سازی دارید ولی من اصلا کاری برایتان نمی کنم. بعید هم می دانم که خیلی تحول عجیبی در انتظارتان باشد اگر اینجا بمانید..

تصمیم خودتان را بگیرید. شاید جای بهتری پیدا کردید. راستش را بخواهید خیلی بی تعارف بخواهم بگویم من می خواهم اینجا را خالی کنید. خودم نیاز به فضای بیشتری دارم. جایم تنگ شده است.. تا سر سال فرصت هست که کلید اینجا را تحویل دهید. هم برای شما خوب می شود هم برای من..

مثلا ببخشید آقای کسب مهارت ها من خیلی وقت است که ذهنم را به شما اجاره داده ام، تعدادتان هم زیاد است ماشالله با هر مناسبتی هم یک مورد جدید به تعدادتان اضافه می شود. چیزی شبیه آرزوی طولانی شده اید دیگر.. خوب نیست اینجا بمانید. شما تک تک خوبید ولی هر خوبی لزوما قابل انتخاب و اختیار نیست. عمرم کوتاه است و فرصت ها کم. نمی شود همه تان اینجا بمانید..

یا شما خانم همه فن حریف. شما که خیلی برای من هزینه بالا آورده اید.. هرچه درمی آورم خرج شما می شود.. کمال گرا که هستید. همه جا را پر از ایده آل گرایی منفی که کرده اید.. توقع بالا، تاپ بودن، بی خطا بودن، اشتباه نکردن، همه چیز تمام بودن، آخرین ورژن موجود ماندن، شما را می گویم. شما واحدهای زیادی را اشغال کرده اید. والا به خدا انصاف نیست من خودم یک واحد کوچک در اختیارم باشد و شما صبح تا شب ذهن مرا در اختیار داشته باشید.

کلا همه ی آرزوها و طمع ها حتی در خوبی ها، خیرها، همه ی بایدها، همه ی نبایدها، همه تان مرا به حال خودم بگذارید. ذهنم پیر شده حوصله ی شلوغی ندارد. می خواهد آهسته برود آهسته بیاید.. خودش باشد و سادگی عبد بودنش...

و اما آدم ها همه تان بیایید توی یک واحد.. می خواهم همه برایم مساوی باشند نه که خدایی نکرده ارزش و اهمیت کم شود. نه. اتفاقا همه کرامت انسانی داشته باشند بدون تبعیض. منتهی اسمشان فقط انسان باشد. متفاوت نباشند. تکثر نداشته یاشند. همه شیعه ی مرتضی علی.. هیچ پرونده ای دوست ندارم از آدم ها توی ذهنم نگه دارم. حتی هیچ تصویری.. یک وجه روحانی نیاز دارم از هر که می بینم و با هر که معاشرت می کنم و... روی کسی گیر نکنم، قفل نکنم. نه مثبتش نه منفی. کلا همان که گفتم آقا. همه تان جمع کنید بیایید توی یک واحد.. امت واحده و تمام. از حجم کثرت ها کلافه ام.

ادامه اش بماند برای بعد

به جبران گذشته...
ما را در سایت به جبران گذشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : razmgah بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 20:07